دارم از یاد میبرم دست خط تنم را نستعلیق شانهها و منحنی خندههایم را باید برهنه شوم بروم زیر آفتاب پیش باد رفته بودم سفر مدیترانه به من خندید گفت چرا از آب میترسی؟ امپراطوری ایران شکست خورده قرارمان تابستان بیا با ملاحان پیر فینیقیه برویم دریانوردی